در اینجا داستان دختری بیان میشود که فریب شیطان را خورد و از پاکی و شرافت فاصله گرفته و به درخواست شیطان پاسخ مثبت داده و دل به هوا و هوس خویش سپرد و در دره بد نامی و اعتیاد سقوط کرده است.
دختری نوزده ساله هستم که نقطه انحراف من از بی تقوایی و بی عقلی و چشم چرانی شروع شد که سرانجام آن بسی زندگی تلخ و ناگوار بود.
تابستان سال ?? بود که بیچارگی من شروع شد و در دام شیطان افتادم و به طوری غوطه ور شدم که نتوانستم خود را نجات دهم.
در آن سال به سفر شمال رفته بودیم مثل پرنده ای آزاد بودم و همانند برخی از دختران بی بند و بار چشم در جستجوی چشمی بود که با محبت به من نگاه کند.
در یک مهمانی جوانی نظرم را به خود جلب کرد من دایم به او نگاه می کردم او هم مرتب چشم به من دوخته بود. فرصت را از دست نداده و آشنایی با من شروع شد و من با همین آشنایی پنهانی، زندگی آینده ام را تباه نمودمو چند روزی از دوستی ما نگذشته بود او به گونه ای باور نکردنی اعتماد و اطمینان مرا جلب کرده بود و به طوری وابسته او شده بودم که اگر دقیقه ای از او دور بودم می خواستم برایش بمیرم.
بعد از ظهر یک روز داغ که با هم قدم می زدیم، از بی خوابیهای شبانه ام که بر اثر هیجانات خیال بود. برای او حرف زدم و او با مهربانی بسیار گوش داد. وقتی سخنانم تمام شد، چند قرص سفید از جیبش در آورد و با لحن بی تفاوتی گفت:
من هم گاهی دچار بی خوابی میشوم، اما این قرصها نجاتم می دهد. سپس چند قرص در دست من گذاشت و خواست که امتحان کنم. شباهنگام که دوباره بی خوابی به سرم زد یکی از قرصها را خوردم و این آغاز اعتیاد من بود.
بعد از آن به تهران آمدیم و دوستی من و او که خیال می کردم فرشته ای است همچنان ادامه داشت. شبی در تهران بودیم، او سیگاری آتش زد و به من داد که با زبان کشیدنش خود را بر فراز ابرهای آسمان دیدم وقتی به خود آمدم دامن عفتم را آلوده یافتم دیگر تمام شده بود.
من دروازه های سعادت را به روی خود بسته و گرفتار شده بودم. چرا خلاصه نکنم من حالا یک هروئینی کثیف و آلوده دامن هستم. اکنون برای اندکی هروئین، ننگ خود فروشی را به تن تباه شده ام زده ام.
این نامه را برای جلب ترحم و دلسوزی شما ننوشتم زیرا خود را لایق آن نمیدانم اما می خواهم دختران ساده لوح مثل من صدایم را بشنوند و قصه زندگی ویران شده ام را بخوانند.
اما هرگز برایم اشک نریزند. من حتی لیاقت غمخواری را هم ندارم، و می خواهم به آنها بگویم که چشم خویش را پاک نگه دارند. و از معاشرتهای ناسالم بپرهیزند و از جاده عفاف و پرهیزگاری دور نروند که به جنگان شیطانهای انسان نما گرفتار خواهند شد.